این هفته در فینس، نروژ بودم که برای یک اکسپدیشن قطبی آینده تمرین می کردم. این تمرین شامل اسکی تا 25 کیلومتر در روز در حالی که یک سورتمه 130 پوندی در شرایط کولاک می کشید، خوابیدن در چادرهای یخ زده، خوردن غذای کم آب تنها با یک بیل به عنوان دستشویی بود. دردناک، سرد و سخت بود و با این حال من آن را دوست داشتم.
من اغلب به این فکر کرده ام که چرا بسیاری از کارآفرینان مانند من عاشق سفرهای ماجراجویی و ورزش های شدید هستند. این به ظاهر طعنه آمیز است زیرا ما هر چیزی را داریم که می توانیم به آن امیدوار باشیم. این مضاعف کنایه آمیز است، زیرا من قدردان و خوشبین هستم. روزی نیست که از همه چیزهایی که زندگی به من داده سپاسگزار نباشم: خانواده ای شگفت انگیز، دوستان صمیمی زیاد، سلامتی، فرصتی برای دنبال کردن هدفم، آزادی کاوش و استعداد برای خوشبختی.
پس چرا خودمان را در موقعیتهایی قرار میدهیم که خود را از چیزهایی که برایشان سپاسگزاریم محروم میکنیم و خطر از دست دادن همه آنها را داریم؟
به یاد دارم که در سال 2000 با اتومبیل فرمول 1 رانندگی می کردم. همانطور که آن را به حد خود رساندم، زمان کند شد. در آن لحظه که میدانستم اگر سریعتر بروم، کنترل خود را از دست میدهم، هیچوقت به اندازه خودم احساس زنده بودن نمیکردم. پس از یک عمر ریسکپذیری حرفهای و شخصی، بهعنوان یک بنیانگذار فناوری و سرمایهگذار که عاشق هلی اسکی، بادکش سواری و بسیاری از انواع سفرهای ماجراجویانه است، چند دیدگاه دارم.
1. عشق به حالات جریان
حالات جریان جادویی هستند. آنها این لحظات هستند که در آن همه چیز ناپدید می شود و شما با محیط اطراف خود هماهنگ می شوید، در یکی با محیط خود که در بالاترین سطح کار می کند. با این حال آنها زودگذر هستند و هنجار شرایط انسانی نیستند.
همانطور که در بررسی آتی خود درباره Stealing Fire توضیح خواهم داد، ورزش های شدید راهی شگفت انگیز برای مهار وضعیت های جریان هستند زیرا نیاز به تمرکز و تمرکز دارند. خطر مرگ ظاهراً ذهن میمون را آرام می کند. در مورد من، احتمالاً به این دلیل که از آفانتازی رنج می برم، ذهن من برای شروع نسبتاً آرام است. با این حال، من هنوز آن حالت مراقبهای را دوست دارم که هنگام اسکی کردن در پودر عمیق، تماشای مناظر و بافندگی از میان درختان در یک رقص روان وارد آن میشوم. به همین ترتیب، من عاشق پرواز بر فراز امواج در حین کایتسواری یا کایتفویل هستم، خورشید را روی صورتم احساس میکنم، باد را در موهایم میپیچم و بوی اقیانوس را در اطرافم احساس میکنم، و کانتور امواج را زیر پاهایم تجربه میکنم.
و هفته گذشته هم همینطور بود. خسته شده بودم، سورتمهام را در یک کولاک سفید میکشیدم، جایی که نمیتوانستم ببینم دارم بالا میروم یا پایین. تمام میدان دید من 100% سفید بود. تنها کاری که انجام دادم این بود که روی نفسم تمرکز کردم، یک پا را به صورت ریتمیک سر زدم: یک، دو، یک، دو، بارها و بارها. من وارد حالت خلسه مانندی شدم که احساس کردم با عناصر یکی شده ام. ذهن ما نباید بوم های خالی را دوست داشته باشد، زیرا من شروع به توهم کردم که در دره ای هستیم با پناهگاهی که امید به سرپناهی در دوردست ارائه می دهد. در آن لحظه فهمیدم مسافرانی که در بیابان گم شده اند چگونه می توانند سراب یک واحه را ببینند. (برای واضح بودن، من هیچ ماده ای، روانگردان یا غیره مصرف نمی کردم.)
این بدان معنا نیست که ورزش های شدید و سفرهای ماجراجویانه تنها راه دستیابی به وضعیت های جریان هستند. برعکس، من آنها را از طریق مدیتیشن، داروهای روانگردان، سکس تنتریک، یا زمانی که در منطقه در حین بازی پادل یا تنیس هستم، تجربه می کنم. همه اینها روش های مختلفی هستند که می توانیم برای رسیدن به یک حالت استفاده کنیم.
در غرب، رایج ترین روشی که مردم برای رسیدن به وضعیت جریان استفاده می کنند، تسلط بر یک مهارت است. همیشه دیدن این نمایش های جادویی شگفت انگیز است. ما همیشه می توانیم بگوییم که چه زمانی شاهد آن هستیم. به همین دلیل است که ما از قدرت فدرر، مسی یا اردن چنین می ترسیم و به آنها پاداش می دهیم. من تماشای این را در زمینههای زیادی تجربه کردهام: تماشای استیو جابز روی صحنه، شرکت در نمایش جادویی درن براون، گوش دادن به همیلتون در برادوی، اما همچنین در لحظات بیشماری دیگر از افراد «عادی» که بر مهارتی مسلط بودند.
یکی از نیازهای استفاده از یک مهارت به عنوان وسیله ای برای ورود به وضعیت جریان، تسلط است. در حالی که من در حال یادگیری اسکی، تنیس، یا بادبادک سواری بودم، هرگز در حالت جریان نبودم. تمرکزم روی تکنیک و تکرار بود. تنها زمانی که به چیزی تسلط کافی پیدا کردید، این فرآیند در پسزمینه ناپدید میشود که میتوانید در منطقه باشید. پاداش خوبی دریافت خواهید کرد، اما باید این ساعات را وقت بگذارید.
به همین دلیل است که من ورزش های شدید و سفرهای ماجراجویی را توصیه می کنم. آنها یک میانبر هستند. نیازی به تسلط ندارید. اجازه دهید به من ثابت کنم که واقعاً چقدر مهارتهای من در مورد زنده ماندن در هوای سرد و اسکی صحرایی به میان میآید، اما خطرات موجود توجه شما را متمرکز میکند و به عنوان یک ماشین مولد حالت جریان عمل میکند.
2. احساس معنایی که در شرایط انسان ریشه دوانده است
به نظر می رسد که انسان ها این نیاز ریشه ای به احساس خطر و هیجان را دارند. احتمالاً در روان ما ساخته شده است، زیرا در بیشتر زندگی هومو-سایپین ها با مرگ انسان ها، حیات وحش و خود طبیعت روبرو بوده ایم.
به همین دلیل است که بسیاری از دوستان من در ارتش معمولاً وقتی از وظیفه به خانه می آیند در تنظیم کردن مشکل دارند. روزمرگی زندگی امروزی نسبت به موقعیت های زندگی و مرگی که روزانه با آن مواجه می شوند کسل کننده به نظر می رسد. دوستی های سنتی کم عمق در مقایسه با پیوندی که با برادرانشان دارند کم رنگ تر است.
ما احساس می کنیم چیزی تا حدودی خالی و رضایت بخش در طبیعت زندگی مدرن وجود دارد که در آن همه چیز ایمن، بهداشتی و سطحی است. شاید چیزی که همه ما به آن نیاز داریم کمی خطر و ریسک باشد تا به خودمان یادآوری کنیم که برای چه چیزی زندگی می کنیم.
ورزشهای شدید و سفرهای ماجراجویانه نوعی خطر مصنوعی هستند. ما با خطر مواجه هستیم، اما در یک محیط سنجیده و کنترل شده. ما نمیخواهیم رنجها و محرومیتهای جنگ واقعی را تجربه کنیم، اما روان ما باید هیجان و احتمال خطر را احساس کند.
شایان ذکر است که بسیاری از چیزهای “خطرناک” کمتر از آنچه در نگاه اول به نظر می رسند، خطرناک هستند. وقتی به پدر و مادرم گفتم در ۲۳ سالگی مک کینزی را ترک کردم، آنها وحشت کردند. من به تازگی ارتقاء یافته بودم. من سالانه نزدیک به دویست هزار دلار درآمد داشتم. تا این مرحله من هرگز در هر کاری که تلاش کردم شکست نخورده بودم. فراتر از ترک امنیت و اعتبار کار، آنها نگران بودند که یک شکست مرا در هم بکوبد.
به نوعی حق با آنها بود. با اولین استارت آپم از صفر به قهرمان رسیدم. من آن را به بیش از 10 میلیون دلار در ماه در فروش ناخالص کالا با بیش از 100 کارمند در دو سال افزایش دادم. من جلد هر مجلاتی را ساختم و قهرمان انقلاب اینترنت در فرانسه بودم. سپس همه چیز به هم ریخت. حباب اینترنت ترکید و من از قهرمان به صفر رسیدم و همه چیز را از دست دادم. بدترین ترس پدر و مادرم متوجه شده بود.
با این حال، واقعا چه چیزی را از دست داده بودم؟ من به توانایی هایم اعتماد داشتم. حتی اگر مجبور بودم مدتی روی کاناپه آنها تصادف کنم، نگران نبودم که از گرسنگی بمیرم. بدتر از آن بدتر می شود، من همیشه می توانستم به مک کینزی برگردم یا یک کار معمولی داشته باشم. می دانستم که مهارت هایم ارزشمند و ارزشمند هستند. در عوض من یک زندگی هدفمند زندگی کردم. وضوح تمرکز و احساس ماموریت داشتم. به همین دلیل در نهایت ترجیح دادم یک کارآفرین اینترنتی باقی بمانم. به هر حال من برای پول درآوردن وارد آن نشده بودم. من فقط می خواستم از هیچ چیزی بسازم و از فناوری برای کمک به تبدیل جهان به مکانی بهتر استفاده کنم. از آنجایی که حباب ترکیده بود، فکر میکردم هر چیزی که بسازم لزوماً خیلی بزرگ نیست، اما آزارم نداد. در نهایت در آن ارزیابی اشتباه کردم و فراتر از آرزوهایم موفق شدم.
همین امر در مورد خطرات ناشی از سفرهای ماجراجویانه نیز صادق است. خطرات مرگ بسیار کم است. من فکر میکنم چیزی که مردم واقعاً از آن میترسند ناراحتیای است که با آن مواجه خواهند شد. درست است، شما با ناراحتی روبرو خواهید شد، اما در عوض، از طریق سخاوت و سرسختی احساس موفقیت خواهید داشت که در زندگی امروزی بی نظیر است.
3. تمرین شکرگزاری
مردم بیشتر از چیزی که دارند قدردانی می کنند که در خطر از دست دادن آن هستند. من عمیقاً سپاسگزار هستم، اما هر بار که از یک هفته کمپینگ برمی گردم، از همه چیزهای کوچکی که بدیهی می دانیم بسیار قدردان می شوم. من واقعاً در هیبت جادوی زندگی مدرن هستم. من از روشن شدن چراغی که با زدن یک دکمه روشن میشود، از توانایی بیرون آمدن آب گرم از شیر، شگفت زده میشوم، و به راحتی لولهکشی داخل ساختمان اشاره نمیکنیم. همچنین برای لذت های آشپزی موجود در جامعه مدرن که در آن هر ترکیبی از طعم و مزه به ظاهر امکان پذیر است، بی نهایت سپاسگزارم.
و مرا با جادوی ارتباطات و سفرهای امروزی شروع نکنید. اساساً همه ما به مجموع دانش بشریت در جیب خود در دستگاهی دسترسی داریم که به عنوان یک سیستم ارتباطی ویدئویی رایگان بی سیم عمل می کند. ما می توانیم با افراد بی شماری از سراسر جهان در تماس باشیم. علاوه بر این، ما این امکان را داریم که در کمتر از 24 ساعت به آن سوی دنیا برویم. اینها شاهکارهایی هستند که در گذشته نه تنها غیرممکن، بلکه اساساً غیرقابل تصور بودند. آنها آنقدر خارق العاده هستند که احساس جادوی واقعی می کنند!
4. گشودگی به خوشبختی
در تمرینات اکسپدیشن قطبی، در نهایت برای چند شب در چادر دکتر جک کریندلر سهیم شدم. این ترکیب جادویی گذراندن مدت زمان طولانی و مواجهه با ناملایمات با هم، جایی که ما واقعاً برای بقا به یکدیگر وابسته بودیم، ما را به دوستانی سریع تبدیل کرد. من عاشق عقل، مأموریت شخصی، صراحت، شوخ طبعی و اشتیاق او به ماجراجویی شدم.
با این حال، جادوی واقعی این بود که این کاملا برنامه ریزی نشده بود. اگر به من می رسید و می گفت که به نظرم جالب است و باید با هم کمپینگ برویم تا با هم آشنا شویم، می گفتم نه. من زندگی پرمشغله ای دارم با این حال، وقتی به فرصتهایی که به شما ارائه میشود بله میگویید، چنین آرامشی پیش میآید و من مطمئن هستم که سالهای آینده با هم دوست خواهیم بود.
5. آموخته های جدید
چیزهای زیبایی در یادگیری چیزهای جدید وجود دارد. قرار دادن خود در محیط های جدید و ناآشنا راهی شگفت انگیز برای یادگیری مهارت های جدید، ایجاد ارتباطات عصبی جدید و جوان نگه داشتن خود است.
من در زندگی ام کمپینگ های زیادی در هوای گرم انجام داده ام، اما هرگز به جز شبی که به طور تصادفی در یک کولاک عجیب ماه اوت در یلوستون گرفتار شدم، کمپینگ در هوای سرد انجام نداده بودم که کاملاً ناآماده و مجهز نبودم. به همین ترتیب، در حالی که من یک اسکی باز عالی در سراشیبی هستم، هرگز اسکی کراس کانتری انجام نداده بودم.
من مجبور شدم در هفته گذشته چیزهای زیادی یاد بگیرم: چگونه چادر را طوری بچینم که بادهای قطب جنوب آن را از بین نبرند. نحوه کشیدن اسکی 130 پوندی نحوه ذوب برف برای آب و پخت و پز در داخل چادر؛ چگونه در تمام طول آن گرم بمانیم. و خیلی بیشتر.
من همچنین متوجه شدم که Finse پایتخت بازی برفی در جهان است، بنابراین تصمیم گرفتم اقامت خود را برای یادگیری برف کیتینگ تمدید کنم. در نتیجه، من به تمدید سفر قطب جنوب فکر می کنم. قرار است ژانویه آینده آخرین درجه را به سمت قطب جنوب اسکی کنم. اکنون، به این فکر می کنم که باید از قطب جنوب به ایستگاه هرکول نیز برگردم.
6. وضوح فکر
خارج کردن خود از برنامه های روزمره راهی شگفت انگیز برای متفکر بودن و تفکر است. ما اغلب افکاری بر ما سنگینی می کند که تصمیم گیری را تضمین می کند. با این حال، مشغله زندگی مدرن و احساسات گرفتار شدن در لحظه، فراتر رفتن از مغز خزنده و فعال کردن تفکر روشن و بیعلاقه را دشوار میکند.
سفر ماجراجویانه شما را از محیط معمولی خود خارج می کند و خطرات ظاهری موجود در آن به شما کمک می کند وارد یک حالت هیپنوژنیک شوید که در آن راه حل ها ظاهراً از ناکجاآباد می آیند. شما می توانید مشکلات را از دید جدیدی ببینید و راه حل منطقی برای مشکلاتی که با آن روبرو هستید بیابید و برنامه عمل و مسیری را برای شما در نظر بگیرید.
7. ماندن در زمین
گاهی اوقات دستیابی به موفقیت می تواند به معنای از بین رفتن تفاوت بین نیازها و خواسته ها باشد. تجربیاتی مانند تمرین در قطب شمال می تواند تفاوت را دوباره متبلور کند و به ما یادآوری کند که ما واقعاً نیازهای کمی داریم – سلامتی، آب، غذا، سرپناه اولیه و همراهی.
نتیجه
زندگی همین است. مجموعهای از تجارب که با خانواده و دوستان خود آنها را مدیریت میکنیم یا در آن قرار میگیریم، و با جامعه وسیعتر در بازگویی خود دوباره زنده میکنیم، خاطرات آن قلب و ذهن ما را زنده نگه میدارد.
بزرگترین ریسک این است که یکی را نپذیرفتن. به شرطی که اصول اولیه در سلسله مراتب نیازهای مزلو را داشته باشید، به ماجراجویی، فرصت ها و تلاش های به ظاهر پرخطر بله بگویید. آنها کمتر از آنچه به نظر میرسند خطرآفرین هستند و شما بیشتر احساس سرزندگی میکنید، وارد حالتهای جریان جادویی میشوید، حس عمیقی از هدف به دست میآورید، سپاسگزاری را یاد میگیرید، و در عین حال که ذهن خود را پاک میکنید، برخوردها و یادگیریهای جادویی جدیدی خواهید داشت.
به عنوان یک والدین جدید، من در حال حاضر پسرم را به ریسک مثبت تشویق می کنم. او دوست دارد در تمام ماجراها گرفته شود. من او را در یک زنجیر انداختم، و او از خوشحالی فریاد می زند در حالی که جهان در حال گذر از کنار ما است، در حالی که ما در حال دوچرخه سواری، اسکی هستیم و به طور کلی دیوانه وار می دویم. همینطور که داریم صحبت میکنیم، در حالی که سعی میکند اولین قدمهایش را بردارد، او را با انگشتانش میگیرم.
برو بیرون و زندگی کن!