نه، نه، سهام اپل هنوز کاهش نیافته است ! منظورم این است که از تیرماه مخارج ماهانه ام را بر چهار تقسیم کردم.
اینطور نیست که من از نظر مالی صدمه ببینم، برعکس. امسال قرار است دومین سال بهترین سال من باشد. من 5 شرکت پرتفوی خود را تا کنون فروختم (که 3 شرکت دیگر در حال فروش هستند) و امسال در 21 شرکت سرمایه گذاری کرده ام (که تعداد بیشتری در حال آماده شدن است). فقط سال 2004، سالی که Zingy را فروختم، امسال کوتوله شد.
افزایش مخارج ماهانه من تدریجی بود. در ماه مه 2004، زمانی که زینگی را فروختم، هیچ تغییری در سبک زندگی ام ندادم. من همان آپارتمان کوچکی را که از سال 2002 در آن زندگی می کردم، اجاره می کردم. من هنوز مربی پرواز کردم. من چیزی برای جشن نخریدم – بیشتر به این دلیل که چیزی وجود نداشت که واقعاً احساس می کردم به آن نیاز دارم که در زندگی ام کم باشد. من قبلاً یک کامپیوتر سریع، یک تلویزیون پلاسما، یک ایکس باکس، یک راکت تنیس و چکمه های اسکی داشتم. چه چیز دیگری ممکن است نیاز داشته باشم یا بخواهم؟ 🙂
من با یک آزمایشگاه زرد شگفت انگیز به نام Ucla بزرگ شدم. او وفادارترین همراه و رازدار من و تامین کننده همیشگی عشق بی قید و شرط من بود. در نتیجه، من همیشه سگ های بزرگ را دوست داشتم و آرزوی روزی را داشتم که بتوانم دوباره سگ داشته باشم. با این حال، احساس کردم داشتن یک سگ بزرگ در نیویورک نامناسب است زیرا هم برای سگ و هم برای من شکنجه است. در سال 2005 تصمیم گرفتم یک خانه آخر هفته بگیرم. مشخصات این بود که کمتر از 40 دقیقه با قطار از شهر، کمتر از 10 دقیقه تا ایستگاه قطار با ماشین، در حداقل 2 هکتار زمین و نزدیک به یک آکادمی عالی تنیس خواهد بود. من یک خانه زیبا در روستای سندز پوینت نزدیک بندر واشنگتن پیدا کردم. 3.7 هکتار زمین داشت، درست در ساحل، 35 دقیقه تا شهر با قطار سریع السیر، و 5 دقیقه با آکادمی تنیس پورت واشنگتن فاصله داشت. زمان آن رسیده بود که سگی را که همیشه می خواستم به دست بیاورم. بدیهی است که من یک آزمایشگاه زرد مرد مانند Ucla می خواستم و دوست دخترم در آن زمان یک روتوایلر ماده می خواست. ما سازش کردیم و هر دو را گرفتیم: هاروارد، توپ سفید دیوانگی اسپاستیک، و بقیرا، باهوش ترین، نازترین و شیرین ترین سگ جهان (البته به نظر کاملاً بی طرفانه من :)!
این خانه جزیره شگفت انگیزی برای استراحت از جنون جنگل شهری نیویورک فراهم کرد و به یک زمین بازی معمولی تبدیل شد. من هزاران باربیکیو، بازیهای پوکر میریختم، چندین بار در هفته تنیس بازی میکردم تا اینکه چند سال پیش زانویم آسیب دید و تقریباً هر شنبه از ماه می تا سپتامبر یک زمین پینتبال دائمی با بازیها راهاندازی کردم. ما روزانه با سگها بازی میکردیم و همچنین از خانه به عنوان پایگاهی برای ماشین و هواپیمای من با کنترل از راه دور استفاده میکردیم.
فراتر از خانه، تغییر زیادی نکرده است. من در همان آپارتمان در شهر ماندم و هنوز با اتوبوس پرواز می کردم. من همچنین مطمئن شدم که چند هفته در سال برای سفرهای ماجراجویانه وقت بگذارم، اما این تجربیات نسبتاً ارزان هستند و تأثیر زیادی بر بودجه من نداشتند (مثلاً آخرین اقامت 6 روزه من در کالالائو 144 دلار هزینه داشت!).
2008 سالی است که میزان سوختگی شخصی من واقعاً افزایش یافته است. در اوایل سال 2008، ساختمانی که من در آن زندگی می کردم (خیابان 63 غربی 30)، تصمیم گرفت که دیگر یک ساختمان اجاره ای نباشد و شروع به فروش کاندوها کرد. از آنجایی که نتوانستم اجاره نامه خود را تمدید کنم، شروع به جستجوی یک آپارتمان جدید کردم. مدیر مالی من به طور اتفاقی یک ساختمان جدید و زیبا در خیابان 240 Park Avenue South (19th & Park) پیدا کرد و من در ماه ژوئیه به یک آپارتمان فوق مدرن زیبا، 2300 فوت مربع، 3 اتاق خواب، 3.5 حمام با یک 1000 فوت مربع در اطراف تراس نقل مکان کردم. پنجره های شگفت انگیز از کف تا سقف با سقف 13 فوت.
تقریباً همزمان (چند ماه قبل از آن)، من یک استون مارتین V8 ونتیج زیبا را به مدت 2 سال اجاره کردم. من همیشه عاشق ماشین های سریع بودم و از هر دو برای رانندگی سریع و مسابقه در پیست های فرانسه استفاده می کردم. من حتی توانستم با فرمول 3s مسابقه دهم و چند بار با فرمول 1 رانندگی کنم. من در حسرت پورشه، فراری و لامبورگینی بزرگ شدم. در واقع، وقتی زینگی را فروختم، برای خرید یک گالاردو زرد به نمایندگی لامبورگینی رفتم. متأسفانه، در 6’3 اینچ با نیم تنه بسیار بلند، من در بسیاری از اتومبیل های اسپورت که لیست خرید را به شدت محدود می کنند، نمی گنجم. علاوه بر این، زمانی که زینگی را فروختم (در 29 سالگی)، علاقه دوران کودکی خود را به پورشه 911 از دست داده بودم و فراری ها را متظاهر و بدجنس می دیدم (اگرچه فراری 458 ایتالیا زرق و برق دار مرا وادار می کند که این قضاوت ارزشی را دوباره مرور کنم). عشق واقعی را فقط زمانی پیدا کردم که چشمم به V8 Vantage با خطوط زیبایش انداختم.
متأسفانه هم ماشین و هم آپارتمان ناامید کننده بودند. V8 Vantage زیباترین ماشین جهان است (باز هم به نظر من کاملاً بی طرفانه :). اگر بقیه ماشین با ظاهرش مطابقت داشت، با خوشحالی آن را نگه می داشتم. در واقع ماشین آنقدر زیباست که علیرغم کاستی هایی که داشت، تقریباً انجام دادم! با این حال، با وجود جذابیت و شتاب آن (0-60 در 4.8 ثانیه)، ماشین راننده نیست. در جاده های بادخیز به طرز وحشتناکی برخورد می کند، به خصوص با شن یا برگ های روی زمین. خودرو در مسیر احساس راحتی نمی کند و در سرعت های بالا مستعد فرمان بیش از حد وحشیانه است. علاوه بر این، ماشین اصلا نمی تواند برف را تحمل کند. با وجود داشتن لاستیک های برفی نمی توانستم از یک تپه 7-8 درجه با چند اینچ روی زمین بالا بروم! این کاستیها را با بسته شدن مسیر مسابقه در لانگ آیلند ترکیب کنید، نزدیکترین مسیر مسابقه را چند ساعت دورتر کنید، محدودیتهای سرعت پایین در سندز پوینت با پلیسهایی که اگر با سرعت 5 مایل در ساعت از آن عبور کنید، کاری بهتر از دادن بلیطهای سرعت ندارند. محدودیت سرعت یا اینکه اگر پلاک جلو نگذارید چه کسی شما را متوقف می کند (که من خیلی بدم می آمد چون خطوط زیبای ماشین را از بین می برد) و با اکراه تصمیم گرفتم ماشین را برگردانم. در عوض من یک آئودی Q5 کاربردی تر (حداقل برای بردن سگ ها به اطراف) با اجاره 2 ساله دارم.
ایده چنین آپارتمانی زیبا استفاده از آن برای سرگرمی بود. به نوعی به هدف خود عمل کرد. من رویدادهای خیریه، سالن های فکری، بازی های پوکر مکرر، رویدادهای صمیمی و شام با دوستان و مهمانی های بزرگ تر برگزار می کردم. با توجه به کیفیت و هزینه نسبتا پایین پذیرایی در نیویورک، من همچنین متوجه شدم که برگزاری رویدادهای بزرگ در شهر چقدر آسان است. متأسفانه، من تمام عواقب منفی معاشرت در آپارتمان شخصی ام را پیش بینی نکرده بودم.
اولین مهمانی من برای خانه نشینی/سفیدپوستان با حدود 150 شرکت کننده زیبا به قدری موفقیت آمیز بود که تبلیغات دهان به دهان منجر به حضور غیرقابل کنترل 400 نفر برای مهمانی بعدی شد. با این تعداد افراد، این رویداد کمتر لذت بخش بود، زیرا نمی توانستید در اطراف حرکت کنید یا با کسی صحبت کنید. برای مهمانی بعدی، فهرستی از مهمانان تنظیم کردم و نکاتی را به دربان در ساختمان ارائه کردم تا آن را اجرا کند. در عرض یک هفته، ساختمان سیاست «ممنوع از استخدام دربان برای ایفای نقشهایی فراتر از نقشهای ساختمانی خود» را تصویب کرد. برای مهمانی بعدی، دربانهای خودم را استخدام کردم که افراد را در لابی غربال میکردند. نقطه ضعف این بود که کمی صف در مقابل ساختمان ایجاد کرد و در عرض چند روز ساختمان سیاست «عدم استخدام خارجی در لابی» را تصویب کرد. سپس دربان ها را به داخل آپارتمانم منتقل کردم. برای مهمانی بعدی، یک گروه زنده استخدام کردم، که بدیهی است که به سیاست “بدون گروه زنده” منجر شد. جشن هالووین بعدی حماسی بود. میزبان یکی از دوستان بود که همه مدل های میسی را دعوت کرده بود، دی جی عالی داشت و تا ساعت 6 صبح ادامه داشت. همانطور که میتوانید تصور کنید، ظرف چند روز، ساختمان بدون دیجی و موسیقی بعد از ساعت 11 شب تصویب شد.
من در فعالیت های فکری و خیریه خود شانس بهتری نداشتم. آپارتمان را با میکروفون و بلندگو برای یکی از سالنهایی که متیو بیشاپ، سردبیر اکونومیست در ایالات متحده، شلی پالمر، و چند نفر دیگر را به عنوان سخنران مهمان داشتیم، سیمکشی کردم. در عرض چند روز ساختمان “قانون ممنوعیت کارائوکه” را تصویب کرد. سپس چند مراسم خیریه با چند صد شرکت کننده برگزار کردم که برای جمع آوری پول برای خیریه پول پرداخت کردند. سپس این ساختمان یک سیاست “عدم فعالیت تجاری در واحدهای خصوصی” را تصویب کرد. آنها اساسا قانون «عدم پارچه در ساختمان» را تصویب کردند. تمام هدف اجاره این مکان زیبا سرگرمی بود، اما آنها انجام این کار را غیرممکن کردند (با وجود اینکه من کل ساختمان را برای هر رویداد دعوت می کردم). در پایان اوضاع آنقدر بد شد که اگر ساعت 10 شب از تلویزیون Lost را تماشا می کردم، با شکایت از سر و صدا با پلیس تماس می گرفتند!
با توجه به زمان کمی که در آپارتمان سپری کردم، این موضوع بیشتر آزاردهنده بود. اینطور نیست که من به طور منظم رویدادها را انجام دهم. من بیش از 6 ماه در سال را در جاده ها سپری می کنم، بیشتر در دفاتر مختلف OLX در آرژانتین، برزیل، چین، هند و روسیه، اما همچنین با سرمایه گذاران خود در آفریقای جنوبی یا در کنفرانس هایی در سراسر جهان ملاقات می کنم. در واقع امسال، 8 ماه از 10 ماه اول را در جاده گذراندم. بدتر از آن، حتی زمانی که در نیویورک هستم، در واقع 4 روز در هفته را در Sands Point و 3 روز در هفته را در شهر می گذرانم. در نتیجه، فکر نمیکنم تا به حال بیش از 2 رویداد در ماه انجام دهم. پارسال کمتر از 60 روز و امسال کمتر از 30 روز در آپارتمان بودم.
من هم وقتی برای اولین بار وارد ساختمان شدم تمام دردسرهای جابجایی در ساختمان جدید را تحمل کردم. چند ماه اول گرما و آب گرم جواب نداد. نشت هوا در پنجره ها و نشت آب در دیوار وجود داشت. سیستم الکترونیکی بارها از کار افتاد. بعد از 7 ماه همه ایرادات برطرف شد، اما گردن درد بود که با همه چیز کنار بیایم. وقتی همه چیز آماده شد، در واقع از آپارتمان بسیار لذت بردم (به جز همسایه های مزاحم)، اما در مکان جدید خوشحال تر از مکان قبلی نبودم (میانگین میزان شادی من 8.5 از 10 است). علاوه بر این، در حالی که من رویدادهای پرتاب را دوست داشتم، فقط از پرتاب رویدادهای کوچکتر با دوستان نزدیکم به همان اندازه خوشحال بودم. از این گذشته، من همیشه میتوانم به مهمانیها و سالنهای دوستانم بروم یا حتی اگر از میزبانی خودم ناامید باشم، یک فضای مهمانی بزرگ اجاره کنم!
من مشخصاً اجاره نامه خود را در ژوئن امسال تمدید نکردم. به خاطر این همه مسافرت، تصمیم گرفتم فعلاً جایی در شهر پیدا نکنم. من فقط وقتی در شهر هستم رفت و آمد می کنم یا در هتل ها اقامت می کنم. بین اجاره آپارتمان 240 Park Avenue South، هزینه های ماهانه مربوط به آپارتمان (کابل، اینترنت، برق، نظافت)، هزینه مهمانی ها و هزینه استون مارتین که اکنون تمام آنها را نادیده گرفته ام. با توجه به کاهش اجاره بهای سندز پوینت که من مذاکره کردم، سطح مخارج ماهانه من از ژوئن به 4 تقسیم شده است.
به اندازه کافی جالب است که از طریق سازگاری لذتگرایانه، فرآیندی که طی آن با تغییرات شرایط زندگیمان، چه خوب و چه بد، سازگار میشویم، سطح شادی من اصلاً تحت تأثیر قرار نگرفته است. در ابتدا کاهش یافت زیرا معاشرت من به دلیل درد رفت و آمد کاهش یافت. چندین بار فقط شب ها قطار را از دست می دهم و بین انتظار و بازگشت با قطار غیراکسپرس 2 ساعت طول کشید تا به خانه برسم. با این حال، خوشحالی من زمانی به اوج خود رسید که در طول هفته شروع به اقامت در هتل های شهر کردم یا به جای اینکه منتظر قطار باشم، اواخر شب با ماشین به خانه برمی گشتم.
به اندازه کافی خنده دار، من همچنین باید از خانه خود در سندز پوینت نقل مکان کنم. همسایه های اینجا هم مثل همسایه های شهر آزاردهنده هستند. آنها سال گذشته در روستای سندز پوینت قانون «بدون تفنگ بادی» را تصویب کردند. پس از آن، پلیس ها شروع به خاموش کردن بازی های پینت بال ما در عرض چند دقیقه از شروع بازی کردند. همسایهها هر بار که سگها را بدون افسار در ساحل راه میبرم (که ظاهراً خلاف قانون است) و وقتی که باربیکیوهای بزرگ میاندازم (شکایت از سر و صدا) به پلیس زنگ میزنند. آنها همچنین اجازه ساخت زمین تنیس در این ملک را به من ندادند. دادگاه با درختان از دید پنهان می شد، اما با وجود آن، روستای سندز پوینت نیاز به مجوز کتبی از سوی همسایگان دارد. آنها آشکارا از اینکه آن را به من ندادند بسیار خوشحال بودند.
در نتیجه من در ژانویه به بدفورد در وستچستر نقل مکان خواهم کرد و به خانه ای زیبا با 20 هکتار زمین که توسط پارک های طبیعی احاطه شده است. همچنین مالک را متقاعد کردم که برای ساخت زمین تنیس مجوز بگیرد. اکنون باید فضای زیادی برای همه سرگرمی ها و بازی ها داشته باشیم! امیدواریم رفت و آمد کمی طولانی تر (50 دقیقه به گرند سنترال به جای 35 دقیقه تا ایستگاه پن) مشکل ساز نباشد. اگر اینطور باشد، فقط کمی زمان بیشتری را در هتل ها می گذرانم یا ممکن است یک آپارتمان 1 یا 2 خوابه در شهر داشته باشم.
همه اینها دوباره سوختگی ماهانه من را افزایش می دهد، اما 25-50٪ کمتر از قبل باقی می ماند. مثل همیشه، من هنوز هم به عنوان مربی پرواز می کنم، اما مایل های زیادی دارم، اکنون همیشه ارتقا می یابم 🙂 همچنین یک کاربرد خوب برای تمام پس انداز ماهانه پیدا کردم: سرمایه گذاری در استارتاپ های بیشتر! امسال متوجه شدم که چقدر واقعا عاشق سرمایه گذاری فرشته هستم: با هزاران کارآفرین جوان جدید آشنا می شوم، جدیدترین تحولات بازار را می بینم و می شنوم و می توانم در رشد شرکت های شگفت انگیز شرکت کنم!
بنابراین به نظر می رسد بهترین فلسفه مالی «احمقانه، اما پوند» باشد. خرجهای کوچکی که بر رفاه مالی شما تأثیری نمیگذارد و زندگیتان را سادهتر نمیکند، متحمل نشوید، اما مراقب خریدهای بزرگتر باشید. علاوه بر این، بهتر است به جای کالاهای واقعی، روی خرید «تجربهها» تمرکز کنید.
جدای از این بیثباتی جزئی، چیزی که من در طول این تجربه بیشتر آموختهام این است که میزان هزینههایم بر شادی شخصی من تأثیر کمی دارد. این بسیار بیشتر توسط روابط شخصی من، عشق به سگ هایم، احساس موفقیت شخصی من و تمام فعالیت های سرگرم کننده ای که باید انجام دهم – چه از طریق سفرهای ماجراجویانه یا نزدیک به خانه لذت های ساده وبلاگ نویسی، تنیس، بازی های ویدیویی را هدایت می کند. ، پینگ پنگ، فوتبال، هاکی روی هوا، فیلم، پوکر، تئاتر و مانند آن! در واقع حتی زمانی که مجبور می شوم برخی از فعالیت ها را کنار بگذارم (مثل اینکه مجبور شدم با تنیس و اسکی بعد از آسیب دیدگی زانویم انجام دهم)، همیشه کارهای سرگرم کننده دیگری برای انجام دادن وجود دارد!